شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مربع ترکیب
ایعرشیان به شهرخراسان سفرکنیدشب را در این بهشت الهی سحـرکنید بــا زائـریـن این حــرم الله سـر کـنـیـدمـدح رضـا چـو آیۀ قـرآن زبرکـنـیـد
عـیــد بــزرگ شـیـعـۀ آل پـیـمـبـراسـت مـیـلاد هـشـتـمـیـن حـجـج الله اکـبراست ایدلبگیرجان وبهجاناننظارهکنبر چـهـرۀ حـقـیـقـت ایـمـان نظاره کن یکلحـظه برتـمامی قـرآن نظاره کندردست نجمه نجم فروزان نظاره کن مـیـلاد پـارۀ تـن زهــرا و احــمــد اسـت شـمـس الـشـمـوس عـالـم آل محـمد است این مـظـهـر جـمـال خداوند اکبر استآیـیـنــۀ تــمــام نــمـای پـیــمـبــراسـت خورشید نجمه یا مه افلاکپروراستقرآن روی سینۀ موسیابنجعفراست برخـلـق آسمـان و زمین مـقـتـداست این جان رونما دهـیـد که روی خـداست این روشن هـزار سـیـنـۀ سـیـنـا به نـوراوچشم هـزارموسی عـمران به طور او صفبستهاند خیل ملک درحضوراودلبحربیکرانهای ازشوقوشوراو ریـزد بـرات عـفــو خــدا از نـظـارهاش دوزخ بهشت میشود از یک اشـارهاش هر قـامـتـی که سـرو لب جونمیشودهر صورتی که وجه هوالهو نمیشود هـر پـادشـه که ضامن آهــونـمیشـودهر کس که نام اوست رضا،اونمیشود در طــوس پــارۀ تـن احـمــد بُـوَد یـکـی آری رئــوف آل مــحــمــد بُـــوَد یــکــی ای خـلـق خـاک پای تو یا ثامنالحجججـان جـهـان فـدای تویا ثـامـنالحجـج قـرآن پُـر از ثـنـای تویا ثـامنالحجـجایـمـان بُـوَد ولای تو یا ثـامـنالحـجـج دین را به جزولای تواصل واصول نیست تهـلـیـل بی ولای توهرگز قـبـول نیـست گـردون هماره دور زند در طـریق توخورشید خشت گوشۀ صحن عـتیق تو با آن هـمـه کـرامت ولطـف دقـیـق توخـودراشمـردهانـد گـدایـان رفـیـق تو دستیکه دست لـطف خـدا میشود تویی شاهی که خود رفـیـق گـدا میشود تویی یکسان بود به وقتعطای توخاص وعامفـرقـی نمیکـند به درت شـاه یا غـلام سلطان نـدیـدهام زگـدا گـیـرد احـتـرامپیش از سـلام زائـرخود را کـند سلام پـیـوسـتـه دست بر ســر زوار میکـشـی تو کـیـسـتـی که نـاز گـنـه کـار میکـشی پـایـیـز بـوسـتـان دل مـا بـهـار تـوستدر شهر طوسیوهمه عالم دیارتوست گـل بوسـۀ امام زمـان برمـزارتوستشیعه بههرکجا که رود در کنارتوست چشم و چراغ و محفلم اینجاست یا رضا هر جا سـفـر کنـم دلـم اینجـاست یارضا شرمنـدهام از این که بـپـرسنـد کـیـستماز ذرّه کـمـتـرم نـتـوان گـفـت چـیـستم در پـرتـو کـرامـت خـورشیـد زیـسـتـمروزی که نـیـسـتـم به کـنـار تو نیـستم بـا یـک دم تـوصـبـحـدم عـیـد مـیشـوم در آفـتـاب صحـن تو،تـوحـیـد مـیشـوم گـل از نسیم صبح بهشت تو بو گرفتخورشید پیش روی تو از شرم رو گرفت ماهازفروغ خشت طلایتوضوگرفتبـیآبـرو ز خـاک درت آبـرو گـرفـت مــن دور گـــنــدم کـــرم تــوکــبــوتــرم ردّم نـکـن کـه از هــمــه بـی آبــروتــرم ای نـقـش دیـده ودل مـا جـای پـای توروح الامین کبوتر صحـن وسرای تو مضمون بـده که ازتوبگـویم برای تو "میـثـم" کـجـا و گـفـتن مدح وثنای تو راهـــم بــده کــه ذاکــرنــاقـــابــل تــوأم انـگــار ایـنـکـه خـاک ره دعــبــل تــوأم